همیشه هرجا



من آدم متوهمی نبودم، ما واقعا شبیه به یک سری نت های هارمونیک بودیم که میتوانستیم شب تا صبح و صبح تا شب باهم نواخته شویم، ما میتوانستیم تا آخر عمر به رقص مشغول باشیم بی آنکه اعتراضی کنیم، من آدم متوهمی نبودم اما آنقد باهوش هم نبودم که دلیل کار های او را متوجه بشوم، من حتی دلیل کار های احمقانه ی خود را نیز نمیدانستم اما آن روز ها به جایی رسیده بودم که تمام کارم فکر کردن به این بود که چرا او هم به افکار احمقانه ی من دامن میزد، چرا با من همراه شده بود و چرا همواره سعی داشت چیزی به من بفهماند که من از فهمیدن آن عاجز بودم.

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

منطق بیان دانلود فایل دنیای کارتون وآهنگ همسفران نمایندگی آزادی دانلود رایگان جزوه و خلاصه کتاب topickala2020 seo-webdesign7 تهلخار شهرستان لنده شهر فرهنگ و ادب نیشابور خاطرات یك پزشك